سی کتاب

سی کتاب

برای عامه
سی کتاب

سی کتاب

برای عامه

آخرین گودال


نویسنده: لوییس سَکِر

مترجم: حسین ابراهیمی

چاپ اول: 1379

چاپ ششم: 1389 (1100 نسخه)

جوایز: ---برنده جایزه نیوبری 1999، برنده جایزه ادگار آلن پو 1999--- برنده جایزه «نشنال بوک» در ادبیات کودک و نوجوان--- بهترین کتاب سال به انتخاب «اسکول لایبراری جورنال»--- بهترین کتاب نوجوان به انتخاب انجمن کتابداران آمریکا--- بهترین کتاب سال به انتخاب «پابلیشرز ویکلی»--- برنده پرفروش‌ترین کتاب نوجوانان

کتاب سال جمهوری اسلامی ایران 1379--- برنده جایزه نیوبری در ترجمه 2001--- کتاب ویژه شورای کتاب کودک 1379--- کتاب برگزیده سلام بچه‌ها 1379--- برگزیده نخستین جشنواره کتاب برتر انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک و نوجوان در سال 1385

 

داستان روایت کننده زندگی نوجوانی کم‌رو و چاق به نام «استنلی» است که به خاطر جرمی که مرتکب نشده، محکوم می‌گردد تا به اردوگاه بازپروری نوجوانان «گرین لیک» برود. این اردوگاه در صحرایی کویری و لم‌یزرع در ایالت تگزاس واقع است. او تقصیر اصلی این اتفاق را بر گردن بداقبالی خود (که در خانوادۀ آنها مسئله‌یی ارثی و بازمانده از پدر پدربزرگش به نظر می‌رسد!) می‌اندازد.


در این اردوگاه پسران بزهکار را وادار می‌کنند تا در صحرا روزانه گودالهایی بی‌استفاده حفر کنند تا به قولی اصلاح شوند. او در آنجا ناچار است ضمن اینکه خستگی یکزور بیگاری طاقت‌فرسا، درد تاول‌های دست و گرمای سوزان تابستانی را تحمل کند، فراز و نشیب ارتباط با پسرانی را نیز به جان بخرد، که معمولا از تازه‌واردها با روی خوش پذیرایی نمی‌کنند....


روایت روان، گیرا و احساسی، توصیفات دقیق، ملموس و واقعی، رویدادهای مهیج و جذاب، و معماها و اتفاقات غافلگیر کننده، و البته ترجمه‌ای درخشان از حسین ابراهیمی تنها بعضی از عواملی هستند که خواننده را مجاب می‌کنند تا آنجایی که می‌تواند از زمین گذاشتن کتاب قبل از اتمامش خودداری نماید. مطالعه این کتاب را به تمام نوجوانان و بزرگسالانی نیز که به خواندن یک داستان خوشخوان، جذاب و تاثیر گذار علاقه‌مندند پیشنهاد می‌نمایم...


قسمت کوتاهی از داستان:

بیل در دستهای نرم و گوشتالوی استنلی سنگینی می‌کرد. او سعی می‌کرد بیل را توی زمین فرو کند، اما تیغه آن با صدای خشکی به زمین می‌خورد و بدون آنکه توی زمین فرو برود، به هوا می‌پرید. لرزشهای ناشی از برخورد تیغۀ بیل با زمین از دستۀ آن بالا می‌آمد، به مچهای استنلی می‌رسید و استخوان‌های او را می‌لرزاند.


هنوز هوا تاریک بود. تنها نوری که اطراف را روشن می‌کرد، نور ماه و ستارگان بود. استنلی هرگز این همه ستاره در آسمان ندیده بود. انگار تازه خوابش برده بود که آقای پن‌دنسکی داخل چادر شد و همه را بیدار کرد... صبحانه به آنان مقداری سریل ولرم داده بودند. اما آبمیوه‌ای که با سریل دادند خیلی خوب بود. سریل چندان هم بدمزه نبود منتها بوی تخت استنلی را می‌داد.


....توی دریاچه آن‌قدر گودال و تل خاک دیده می‌شد که استنلی را به یاد عکسهای سطح ماه می‌انداخت. آقای پن‌دنسکی گفته بود: «اگر چیز جالب یا غیر عادی‌ای پیدا کردی، باید آنرا یا به من گزارش کنی یا وقتی آقای عالیجناب با تانکر آب آمد، به او. اگر سرپرست اردوگاه از آنچه پیدا کردی خوشش آمد، بقیه روز را می‌توانی استراحت کنی.»

چهار گانۀ «پرونده‌ های محرمانه» اثر تری دیری

نویسنده: تری دیری

مترجم: مهرداد تویسرکانی

چاپ اول: 1386

انتشارات: کتابهای بنفشه (واحد کودک و نوجوان قدیانی)

عنوانهای هر جلد: 1- اکتشاف در رازول، 2- ناوی که نامرئی شد،
3- نشت اطلاعات 4- مرد زمستان هسته‌ای

مخاطب: نوجوانان و بزرگسالان

  تری دیری نویسندۀ مجموعه‌ «تاریخ ترسناک» (نشر افق) در "پرونده‌های محرمانه"، به طرزی جذاب و موجز به معماهایی حل نشده از تاریخ معاصر می‌پردازد که زمانی جنجالهای بسیاری برپا کرده بودند و به اعتقاد نویسنده این احتمال وجود دارد که واقعیات و اسنادی در مورد آنها همچنان در پرونده‌هایی سری با مُهر محرمانه نزد دستگاههای اطلاعاتی ایالات متحده یا دیگر کشورها به دلایل امنیتی پنهان شده باشد.


   نویسنده در هر جلد ابتدا داستانی نیمه واقعی را نقل می‌کند که حاوی شخصیت‌هایی خیالی یا حقیقی گاه با اسامی‌یی مستعار می‌باشد. و در آن به شرح و تفسیر ماوقع از دیدگاه این شخصیتها پرداخته، ضمن این که خواننده را با موضوع و اهمیتش آشنا می‌سازد، علاقه و کنجکاویش را نیز برای یافتن حقیقت برمی‌انگیزد.

در ادامه کتاب دارای «واژه نامه»، «زندگی نامه»، و بخشهایی دیگر است که در آنها اطلاعات واقعی و سودمندی درج شده که دانستن آنها برای درک شرایط آن دوران و فهم معمای ذکر شده لازم می‌نماید.


   به نظر من بخش اصلی کتاب (البته از لحاظ محتوا نه حجم) فصل پرونده‌های طبقه بندی شده است که در آن همۀ اطلاعات اثبات شده ولی متناقض ذکر شده و نظرات مخالف و موافق در کنار هم قرار گرفته است تا خواننده قادر باشد در مورد صحت و سقم و درستی و نادرستی هر کدام قضاوت نماید.


   در مجموع بیش از آنکه دانستن جواب این معماها اهمیت داشته باشد، مطالعه اطلاعات عمومی و تاریخی‌ و گاها علمی‌یی که در کتاب به نحو جذابی ارائه شده می‌تواند برای نوجوانان علاقه‌مند بسیار سودمند باشد. در کنار این مسئله، این کتابها خوانند‌گانش را با روشی از تحلیل غیر قطعی علمی آشنا می‌کنند که در آن هیچگاه قرار نیست به دنبال صدور حکمی یکجانبه بود و حتما نظری را 100% پذیرفت و نظری دیگری را 100% رد کرد.


  جلد اول- اکتشاف در رازول: اشاره دارد به واقعه‌ای که ظاهرا در طی آن یک شیء ناشناخته در صحرای نیو مکزیکو سقوط کرد و عده‌یی بر این باور بودند که این شیئ احتمالا مربوط میشده به یک سفینه بیگانه.....

خواندن این کتاب به همه علاقه‌مندان به موضوعات ماوراءالطبیعه و معتقدان به وجود یوفو‌ ها و مخالفین آنها پیشنهاد می‌شود.

جلد دوم- ناوی که نامرئی شد: عده یی بر این اعتقادند که در طول جنگ جهانی دوم، آمریکا به وسیله تحقیقاتی که به یک سری از دانشمندان خود از جمله آلبرت اینشتین محول کرده بود قادر گشته بود ناوی را طراحی کند که می‌توانست از طریق استفاده از قوانین مغناطیسی خود را نامرئی سازد، اما احتمالا این تحقیقات به مرگ عده‌یی از سربازان آمریکا منجر شد که دولت را واداشت تا در مورد این توانایی سکوت اختیار کند.....

این جلد حاوی اطلاعات مفیدی درباب مباحث فیزیک نوین است که خواندش برای علاقه‌مندان این علم پر رمز و راز خالی از لطف نخواهد بود...


جلد سوم- نشت اطلاعات: در زمان جنگ سرد دو جوان آمریکایی به جرم فروش پرونده‌های حساس به زندان می‌افتند، و مدتی بعد می‌گریزند. عده‌یی فروش اطلاعات و دستگیری این افراد را ترفندی می‌دانستند که توسط دولت آمریکا برای فریب شوروی و دادن اطلاعات غلط برای آنها طراحی شده بود عده‌یی دیگر.....


جلد چهارم- مرد زمستان هسته‌یی: ولادیمیر الکساندرف دانشمند هسته‌یی شوروی و ارایه کننده فرضیه زمستان هسته‌یی، که به دلیل همین فرضیه در جهان از شهرت و محبوبیت خاصی برخوردار بود، بعد از سفر به اسپانیا در سال 1958 برای شرکت در یک کنفرانس علمی، ناپدید شد و تا امروز هیچ خبری از سرنوشت او در جهان مخابره نشده است، مسئول ربوده شدن او چه کسی یا چه دولتی بود؟؟ آیا نظریات او در مورد جنگ هسته‌یی به قدری تکان‌دهنده بود که سیا، یا کا.گ.ب، و  یا حتی ام.آی.6 تصمیم به سر به نیست کردنش گرفتند؟؟.....

معرفی کتاب «قلب نامرئی» نوشته نانسی فولبر

علم اقتصاد و ارزش‌های خانوادگی

حدودا 250 سال پیش، زمانی که آدام اسمیت داشت پایه‌های اقتصاد امروزی را در کتاب ثروت ملل خود تجسم می‌بخشید، صحبت از «دست نامرئی» بازار کرد که بر پایه اصول عرضه و تقاضا قادر بود به صورت خودکار روابط تجاری را مدیریت نماید، قیمت‌ها را تعیین کند و منافع طرفین معاملات تجاری به علاوه اکثریت جامعه را متحقق سازد. او معتقد بود که تعقیب منافع خودخواهانه و شخصی، توسط افراد جامعه نتنها منافع جامعه را به مخاطره نخواهد انداخت که بالعکس سود همگان را نیز به ارمغان خواهد آورد. اسمیت عنوان می‌کرد که نانوا و قصاب برای خیر عمومی و اهداف خیرخواهانه نان و گوشت تولید نمی‌کنند بلکه نیت اصلی آنها از هموار کردن این زحمات بر خود کسب درآمد و منافع اقتصادی است.


لذا آدام اسمیت و اقتصاددانان هم عقیده او در اعصار بعد استدلال می‌کردند که می‌بایست دست افراد را برای دنبال کردن منافع شخصی خود آزاد گذاشت و از مقاصد خودخواهانه آنها نگران نشد...  آنچه که آنها با وجود وقوف کمتر از آن سخن راندند آن بود که دست نامرئی برنامه‌یی برای «مراقبت از دیگران» که معمولا نفع اقتصادی‌یی برای کسی به بار نمی‌آورد نداشت. این سکوت بیشتر از آن جهت بود که در دوره آنها مراقبت از دیگران و خانواده از وظایف بدیهی زنان برشمرده می‌شد. و این زنان بودند که بدون اینکه در انتظار پاداش و مواجبی باشند می‌بایست خردسالان را تر و خشک می‌کردند، کودکان را تربیت می‌نمودند، لباسهای شوهرانشان را می‌شستند و از افراد سالمند نگهداری می‌کردند. لذا نگرانی‌یی از کاسته شدن انگیزه‌های انجام خدمات مراقبتی وجود نداشت.


امّا تغییراتی که در مناسبات زنان و مردان در جهان کنونی صورت گرفته است و افزایش تقاضای نیروی کار، نقش سنتی زنان را دگرگون ساخته و آنها را تشویق به وارد شدن به بازار کار و انجام فعالیتهای درآمد زا نموده است. در واقع با تضعیف جایگاه زنان در انجام امور مراقبتی ضعف دست نامرئی در فراهم کردن این خدمات بیش از پیش عیان گشته است.


دست نامرئی افرادی را که علاقه‌مند به خدمات مراقبتی و یا کمک کردن به دیگران هستند را جریمه می‌کند. چرا که این افراد در حالی که می‌توانند از زمان و انرژی خود به نحو بهینه برای کسب منافع خود بهره برند، مجبور می‌شوند که آنرا در راه دیگران مصروف سازند. و این تنها مختص افراد نیست دولتهایی هم که به رفاه شهروندانشان ارزش قائل می‌شوند و سعی در اعمال سیاستهای عمومی و رفاهی می‌کنند، متضرر شده از دیگر دولت‌ها عقب می‌افتند.


خانم نانسی فولبر بر این اعتقاد است که اقتصاد امروز به غیر دست نامرئی محتاج یک «قلب نامرئی» هم هست که بر اصول محبت، مسئولیت و معامله به مثل استوار بوده ارزش‌های خانوادگی را ترویج کند، برنامه‌هایی برای رفاه عمومی داشته باشد. و برای کسانی که به مراقبت از دیگران می‌پردازند پاداش‌های درخور در نظر گیرد....


این کتاب گفتنی‌های بسیار دارد از مقایسه برنامه‌های رفاهی کشورهای مختلف غربی گرفته تا انتقادهایی به جهانی سازی اقتصاد و گسترش نفوذ شرکت-ملت‌ها... و مطمئنا مطالعه‌ش برای علاقه‌مندان مباحث اقتصادی خالی از لطف نخواهد بود.


بخش کوتاهی از مقدمه کتاب که خود برگرفته از کتاب «همه چیز برای فروش» است:

" وقتی همه چیز برای فروش است، کسی که وقتش را داوطلبانه در اختیار می‌گذارد، کسی که به بیگانه‌ای یاری می‌رساند، کسی که قبول می‌کند بدون اجبار با دستمزد کم به کارهای عام‌المنفعه بپردازد، کسی که حتی وقتی هیچکس نظاره‌اش نمی‌کند از ریختن زباله در معابر خودداری می‌کند، کسی که از امکان به دست آمده برای سواری مجانی امتناع می‌ورزد، به تدریج احساس حماقت می کند."

ترجمه یا تالیف

همواره بحثی مطرح بوده میان اصحاب علم و ادب، حول و حوش این قضیه که آیا نسبتی که میان کتب تالیفی و آثار ترجمه شده در ایران حاکم است، میزانی طبیعی است یا اینکه رقمی است تامل‌برانگیز و هشدار دهنده ؟


عده‌ای می‌گویند : نسبت آثار ترجمه شده به تولیدات داخلی در سالهای اخیر از رشدی بی‌رویه و نگران‌کننده برخوردار بوده و استناد به بعضی آمارهای ناواضح و عددهای ضد و نقیض از اهمیت این معضل فرهنگی نمی‌کاهد. می‌گویند این نسبت مخصوصا در بخش  « علوم پایه » مشهودتر و شدیدتر است؛ چرا که تولید علمی در ایران پایین بوده و وابستگی بیشتری در این بخش مشاهده می‌شود. ترجمه در بخش « علوم انسانی و ادبیات » هم که از کنترل خارج شده است. این آثار مشکلات دیگری هم دارند، اینها هرچه بیشتر مردم را از هویت و فرهنگ خود دور کرده‌ و به زبان و سنن کشور آسیب می‌زنند.


می گویند که باید فکری کرد و چاره ای اندیشید؛ باید روی تولیدات داخلی سرمایه گذاری بیشتری کرد و نویسندگان بیشتری تربیت نمود. و در عین‌حال جلوی ترجمه های بی‌رویه را گرفته محدودیت‌هایی وضع کرد.

اما در مقابل بعضی می‌گویند : ترجمه بالذات امری است پسندیده و نه‌تنها نباید جلوی آن گرفته شود که باید مورد تشویق و حمایت بیشتری هم قرار بگیرد. می‌گویند در «صدر اسلام» هم ترجمه متداول بوده و حتی گفته شده که در آن زمان به وزن هر کتاب ترجمه شده طلا می‌دادند. و اینگونه بود که تمدن اسلامی به علم و دانش آراسته شد... 


می‌گویند اصلا ما هرچه داریم از همین ترجمه داریم و پیشرفت علمی و فرهنگی خود را مدیون آنیم. به طور کلی ارتباط با ملل جهان امری لازم و اجتناب ناپذیر است و همه دول متمدن سعی در مطالعه آثار برجسته ملل دیگر می‌کنند و بسیاری از کتب فارسی و هندی و چینی هم امروزه به زبانهای اروپایی برگردانده شده و گاه تدریس هم می‌شود.


عده ای هم معتقدند : که درست است که ترجمه خوب است اما تولید داخلی علم هم لازم است. و ما می‌بایست در ضمن اینکه از ترجمه آثار فاخر بین‌المللی حمایت می‌نماییم، سعیمان را متمرکز در اصلاح زیرساختهای فرهنگی و علمی خود کنیم، و در عین حال که مطمئن می‌گردیم که نویسندگان داخلی از پشتیبانی‌های کافی برخوردارند، به حال ناشران و کتابفروشان و دیگر دست‌اندرکاران حوزه کتاب از جمله تصویرگران و ویراستاران هم فکری کنیم.


. نمی‌خواهم در مورد اینکه حق با کدام گروه است قضاوتی کرده باشم. در مجموع فکر می‌کنم با من موافق خواهید بود اگر ادعا کنم که "خیلی هم ایده محدود کردن ترجمه نمی‌تواند عملی باشد". مخصوصا اگر به میزان باریک بودن مرز ترجمه و تالیف آگاه باشید. گفته‌ای مشهور در بین اهل کتاب هست بدین مضمون که اگر مطالب کتابی را کامل ترجمه کنی نام کتابت ترجمه می‌شود و اگر از همین مطالب به عنوان منبع نام ببری در واقع کتابی تالیف کرده‌ای... و البته تغییر دادن ماهیت کتاب از این هم در ایران ساده‌تر است اگر بخواهی تنها از قرار دادن نام نویسنده اصلی کتاب در روی جلد خودداری کنی!! بدون اینکه نگران پی‌گرد مرجعی باشی...


اگر به این مبحث علاقه‌مند باشید می‌توانید به هر یک از سایتهایی که لینکشان را در ادامه می بینید سری بزنید....

نباید اعتبارات تولید را صرف ترجمه کنیم

کتاب های تالیفی کودک همچنان در سرازیری است

و شرایط تصویرگران و ترجمه

«توپ شبانه» اثر جعفر مدرس صادقی از زاویه‌ای دیگر

«توپ شبانه» آخرین اثر منتشر شده از نویسنده صاحب‌نام و محبوب ایرانی «جعفر مدرس صادقی» می‌باشد که مانند چند اثر مشهور دیگر این نویسندۀ 58 ساله، انتشارش بر عهده نشر مرکز (با تیراژ 1800 نسخه) گذاشته شده است.

این رمان دارای نثری ساده و شیوا میباشد که این سادگی در کنار روایت جذاب و گیرای راوی داستان، و سرعت مناسب پیشروی سیر رخدادها، در مجموع کتاب را به یک اثر خوش‌خوان و مفرح بدل کرده که بالقوه می‌تواند خواننده را ترغیب نماید که خود را چند ساعتی در داستان غرق کرده تا پایان یافتنش قید برنامه‌های رقیب دیگر را بزند...

اما در باب محتوای کتاب می‌توانم بگویم که داستان حول محور شخصیت‌هایی می‌چرخد که از قشر «از ما بهتران»!! برخاسته‌اند، و در واقع دغدغه‌هایشان که سیر کلی داستان را به پیش می‌برد بیشترین فاصله را از دغدغه‌های عمومی اکثریت ایرانیان دارا می‌باشد. راوی داستان زنی جوان، خوش‌سیما، خوش‌هیکل و نیمه‌هنرمند! است از یک خانواده‌ مرفه که نقاشیهایش را از روی آثار دیگران کپی می‌کند، و با آنکه واقف به بی‌ارزش بودن کارهایش می‌باشد به همراه خواهرش در گذشته نمایشگاهی هم برگزار کرده است. و در عین حال شعرهایی هم می‌گوید که دستکمی از نقاشیهایش ندارند.

او به همراه شوهرش «ابی» در کنار تنی چند از دیگر شخصیتهای داستان بدون دلایل اقتصادی یا سیاسی! به خارج از کشور (انگلیس) مهاجرت کرده است و حالا در خانه‌ای واقع در طبقه بیست و هفتم یک برج با منظره‌ای مشرف به "ساحل دریا و استانلی پارک و کوههای شمال شرقی شهر" زندگی می‌کند؛ و از بد روزگار به دلایلی نامعلوم دچار افسردگی و ظن به شوهرش شده موهای خود را کوتاه کرده و در عوالم خیال رویای خودکشی در سر می‌پروراند.

از آنجا که دیگر از شوهر دلزده شده است، و از قیود ازدواج خسته، از خانه بیرون می‌زند، با دوست شوهرش رابطه برقرار می‌کند، مدتی به نزد خواهرش می‌رود و نهایتا همخانۀ دوست و استاد شاعرش می‌شود.

در کل فصول کتاب کمتر شاهد رویدادی شاخص یا اتفاقی خاص هستیم،  در واقع بیشتر داستان بر پایه پرچانگی‌های راوی، توصیف موقعیتها و شخصیتهایی که اهمیتی در ساختار داستان ندارند، و دیالوگ‌های بی‌هدف و بی‌معنی بنیان گذاشته شده است.

شاید بتوانیم کتاب توپ شبانه را بر سه قسمت اصلی تقسیم کنیم : قسمت اول شرح گذشته راوی و روابطش با ابی و همایون و مصطفا و نعلبندیان و عباس و علی و.... و البته خانه مجردی است که کمترین ارتباطی با بقیه داستان دارد.

قسمت دوم و اصلی کتاب، شرح حال روزمرگی راوی بعد از گسستن از قیود ازدواج است.

و قسمت آخر تا حدودی با شروع زندگی با جیم شاعر آغاز می‌شود که به بازگشت به خانه منتج می‌شود. و نتیجه گیری اخلاقی محسوب می گردد.

داستان با این بازگشت به پایان می‌رسد در حالی که حکایت از خاتمه یی خوش و خرم می‌کند که با آشتی این زوج و حامله شدن راوی (هرچند از مردی دیگر!!) صورت گرفته است و البته تصمیم وی بر بازگو کردن ماجراهای زندگیش در قالب یک رمان که تصادفا همان کتابی است که ما به خواندنش مبادرت ورزیده‌ایم....

شاید بتوان دو سوم یا حتی بیشتر از این کتاب را حذف کرد بدون اینکه کمترین آسیبی به ساختار اصلی داستان وارد شود!! در کل روایات کتاب را بیشتر پرگویی‌های بی معنی‌ راوی تشکیل می‌دهد که پوچی خود را از پوچی زندگی قشر متمول و بی هدفی که این زن از آن برخاسته، به عاریت گرفته است و بی هیچ تصرف و دخالتی آیینه‌ای شده از روزمره‌گیهای بی‌بهای آنها...

عنوان کتاب (توپ شبانه) اشاره‌یی می باشد به توپی که در استانلی پارک ونکوور مسقر است و هر شب سر ساعت نه شب شلیک می‌شود، ظاهرا در گذشته از این توپ برای خبر کردن ماهیگیران استفاده میشده و اعلام اینکه زمان برگشتن به خانه فرا رسیده است. به نظر من در مجموع این کتاب پیشنهادی است به هم مسلکان راوی! که اگر هم چند صباحی برای فرار از زندگی خسته کننده در خشکی قواعد اجتماعی دل به دریای بی قیدی و خیالات محال زده‌اند، در شامگاهان با شلیک توپ شبانه بهتر است که با واقعیات روبرو شده به زندگی طبیعی و هنجارمند خود بازگردند......

نگاهی به رمان شهربانو نوشته محمد حسن شهسواری

شهربانو شهسواری

فراموش کنیم

رها منفرد

برای نوشتن از«شهربانو» آخرین رمان محمد حسن شهسواری کافی است، قبلش سراغی از نقدهایی بگیریم که تا به حال درباره این کتاب نوشته شده است. نقدهایی که انگار نویسندگانش آنها را با نوعی بهت نوشته‌اند که یعنی این واقعا داستان بود؟! آن هم به قلم شما آقای شهسواری؟

محمد حسن شهسواری این روزها برای خودش جایگاهی دارد. هم به واسطه کلاسهای داستان ‌نویسی‌اش و هم به خاطر روابطش. با این حال در شکل گیری این جایگاه آثار او هم دخیل بوده‌اند.  از «کلمه‌ها و ترکیب‌های کهنه» گرفته تا «پاگرد» و «شب ممکن». اما این آخری «شهربانو» هیچ جوری به باقی آثار شهسواری نمی‌خورد. هیچ ربطی به فضاهایی که تا پیش از این شهسواری در داستانهایش می‌ساخت ندارد و آدم را با این سوال مواجه می‌کند که اصلا چرا باید چنین داستانی نوشته می‌شد؟

داستان زنی که البته از نظر نویسنده قهرمان بی‌بدیلی است. قهرمانی که مو لای درز کارش نمی‌رود. زنی فداکار که پای شوهری جانباز و عقیم نشسته و با هیچ‌کس سر شوخی ندارد و مطلقا قدمی از مواضع ودش عقب نمی‌نشیند.

ساختن چنین شخصیتی در یک داستان کار سختی نیست اما باور‌پذیر کردنش کار دشواری است که شهسواری از پس آن نتوانسته  بر بیاید؛ این شخصیت حتی اگر ما به ازای بیرونی هم داشته باشد این چیزی نیست که نویسنده‌ تصویرش کرده است. البته می‌شود سراغش را در سریالهای رنگارنگ تلوزیون دید.

زنی که گرچه چادر سرش می‌کند اما آدم روشنفکری است. و در عین حال به همان نقشهای کلیشه‌یی و تصورات سنی جامعه ما از یک زن پاسخ مثبت می‌دهد: «من زنی فداکارم که اگرچه حسرت داشتن بچه به جانم چنگ می‌زند ولی به خاطر شوهر جانبازم از خیرش گذشته‌ام و پای آن ایستاده‌ام.» یا «من زنی هستم صبور و کاردان که هم می‌دانم خودم چه می‌کنم هم به دیگران می‌گویم که چه بکنند.» زنی که زرق و برق بالاشهر چشمش را نمی‌گیرد و اگرچه در دیالوگ‌های ذهنی‌اش که با همسر متمول پسرخاله‌اش و دوست سابقش دارد تلافی هرچه که او الان دارد را می‌گیرد ولی به هر حال.... نکته دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد قضاوتی است که نویسنده و شصیت اصلی داستان یعنی شهربانو می‌کنند.

شهربانو به راحتی درباره همه قضاوت می‌کند. درباره نازی دوست سابق و همسر پسرخاله‌اش که ظاهرا تنها گناهش این است که پولدار است، درباره مادری که نمی‌خواهد بچه‌اش این جور تحت تسلط شهربانو باشد و... انگار که او فقط به وجود آمده تا آدم‌ها را زیر سوال ببرد و قضاوت کند.

در این قضاوت هم، برداشت خواننده محلی از اعراب ندارد. حکم همین چیزی است که شخصیت اصلی داستان صادر می‌کند: تنها منم که بر حقم. این کتاب حتی یک کار عامه‌ پسند خوش خوان هم نیست. کتابی که بشود آنرا دست گرفت و دلت را خوش کنی که خب لااقل یک داستان خطی گیرا خواندم.

در واقع نویسنده هیچ تلاشی برای تبدیل کردن یک موضوع کاملا کلیشه‌ای به رمانی مدرن نمی‌کند. انگار که مطمئن باشد صرف حک کردن نامش روی کتاب کافی‌ است تا این اثر را از یک داستان کلیشه‌یی به یک داستان امروزی و روشنفکر پسند تبدیل کند.

راستش را بخواهید «شهربانو» بیشتر به طرح اولیه یک فیلم‌نامه می‌ماند. فیلمنامه‌یی که البته باب دندان صدا و سیمای ما است و انگار بهره‌یی از هنر نویسندگی شهسواری نبرده است.

رمانی که هیچ معلوم نیست اصلا چه می‌خواهد و چرا نوشته شده است. شاید بهترین واکنش نسبت به رمان شهربانو همین کاری باشد که تا به حال کرده‌ایم: فراموش کنیم که محمد حسن شهسواری چنین داستانی نوشته است.

اعتماد، 2 تیر 1390